اتفاقات قشنگ


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ آشفته من خوش آمدید-امیدوارم لذت ببرید.

به نظر شما مطالب وبلاگم چگونه است؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان لحظه ها و آدرس lahze.ha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 29
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 29
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 5

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

وبلاگ اختصاصی معین چهری که بیشتر رو نوشتن مطالب و ثبت خاطره ها میچرخه

اتفاقات قشنگ
دو شنبه 17 اسفند 1394 ساعت 1:20 قبل از ظهر | بازدید : 140 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

سلام

روزها و شب ها میگذرن و پی در پی هم می آیندو میروند، کاری هم ندارن که فلانی الان حال و اوضاعش چطوره، خوشحاله؟

غمگینه؟ و ...

چند وقت پیش بود پیش خودم فکر میکردم در شرایطی که من هر روز در انتظار گذر زمان هستم کسی دیگه ممکنه این حال

و هوای من رو نداشته باشه، ممکنه اون بنده خدا عکس این اتفاقرو دوست داشته باشه ، یعنی زمان نگذره براش! مصداق

این قضیه ای که گفتم چند وقت پیش رفتم خانه یکی از اقوام و در عین حال یکی از آشنایان رو دیدم که اون هم اونجا بود، بعد

از حال و احوالپرسی ازم پرسید "چشمات چرا اینجوری شده ، انگار کوچولو شده و خوابت میاد!" ، راستش منم شروع کردم

به اینکه :آره شبا خیلی کم میخوابم و به خاطر بچه زود زود که بخوابیم1:30 میخوابیم، کاش یه جوری بشه الان بگن آقا برو

حالشو ببر 1 سال گذشت! بلکه خواب بچه م تنظیم بشه و شبا زود بخوابه و صبحا دیر بیدار بشه" دیدم اون بنده خدا

فامیلمان گفت: نه باباچرا 1 سال بگذره ؟خدا کنه دیر بگذره چون من چند ماه دیگه چک دارم و بدهکارم// دیدم واقعا حرف من

خودخواهانه بود، کم خوابی و بچه داری بدجوری روم  فشار آورده چشمک

راستش خیلی شوق هم دارم ببینم مثلا 1 سال دیگه بچه م  چکارهایی میتونه انجام بده، برا همین هم هست که دوست

دارم زود تر بگذره.

بگذریم... همچنانی که 26سال از عمر گذشت و ندانستم چطور گذشت، قطعا این هم میگذره. خیلی جالبه برام، امروز 16

اسفند 94/ چقدر زود گذشت سال 94/سالی پر از خاطرات و اتفاقاتتلخ و شیرین/برای بعضی ها سال خوبی بود و برای

بعضی ها نه! برای من به نسبت بد نبود چه در زمینه مالی و چه در زمینه معنوی خدا روشکر، به قول مرحوم امین پور"

ناگهان چه زود دیرمی شود" .

چند وقت پیش از مادرم پرسیدم" راستی تو که الان بچه بزرگت 42 سالشه ، واقعا این زندگی چطور گذشت برات؟ آیا بچه

منم بزرگ میشه؟؟" ، مادرم جوابی داد که سخت من رو به فکر فرو برد/

اگه بخوام معادلش رو بگم تقریبا"به هم چشم زدنی" میشه، اما واقعا اصل جوابش که یک اصطلاح عامیانه بود خیلی زیبا

بود/امشب توی زندگیم اتفاق قشنگی افتاد و همین باعث شد که ساعت 1 نیمه شب بیام پشت سیستم بشینم و این

مطلب رو بنویسم، اتفاقی که تا 2،3 ماه پیش اصلا برام جذابیتی نداشت.

آمدم پشت سیستمم که اولین خنده زیبا رو ثبت کنم ،، بماند به یادگاری....

برای زمانی که کسی ازم پرسید چطور گذشت؟ بگم"کلاو خر داینه بی"...

شب خوش...





:: برچسب‌ها: زمان , بی خوابی , خاطره , چهری , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: